گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل سی و چهارم
II - پاول اول : 1796-1801


در اوج این عظمت درباری، مردی دیوانه قرار داشت: پاول (پاول پطروویچ) فرزند کاترین دوم که نبوغ یک نسل را نادیده گرفت، و چیزی جز بدگمانیهای عبوسانه و جنون قدرت مطلق در مد نظرش نبود.

هشت ساله بود که دریافت پدرش تزار پطر سوم بر اثر توطئة آلکسی آرلوف برادر گریگوری آرلوف، معشوق مادرش، به قتل رسیده است. پاول هرگز از ضربة این خبر کاملاً بهبود نیافت. بنابر جریان طبیعی جانشینی، پاول می بایستی تخت و تاج پدر را به ارث برده باشد؛ کاترین او را نادیده گرفت و قدرت کامل را شخصاً قبضه کرد. همسر اول پاول، با اطلاع او طرح توطئة خلع کاترین و بر تخت نشاندن پاول را تهیه کرد. کاترین از توطئه آگاه شد، و پاول و همسرش را مجبور به اعتراف کرد. امپراطریس او را وارث قدرت خود ساخت. ولی پاول هرگز مطمئن نبود که او نیز قبل از موقع از میان برداشته نشود. زنش در وحشت دائم می زیست، و ضمن زاییدن کودکی مرده، درگذشت.
همسر دومش به نام ماریا فیودوروونا پسری زایید (1777) که او را آلکساندر نام نهادند. کاترین تا مدتی در فکر بود که او را جانشین خود کند و پاول را نادیده بگیرد؛ ولی هیچ گاه این فکر را به مرحلة عمل درنیاورد؛ ظاهراً پاول موضوع را حدس زده و نسبت به فرزندش بدگمان شده بود. در 1783 کاترین ملکی در شهر گاتچینا واقع در پنجاه کیلومتری سن پطرز بورگ به او اعطا کرد. پاول در آنجا مشغول تعلیم فوج خود شد و آن را به پیروی از پدر خویش، به سبک فردریک کبیر تربیت کرد به طوری که سربازان با قامت راست و بدون خم کردن زانو رژه می رفتند. کاترین از این بیم داشت که مبادا پاول مشغول طرح توطئة دیگری نیز جهت سرنگونی بشود؛ لاجرم جاسوسانی برای مراقبت اعمال و رفتار او فرستاد. متقابلاً پاول هم جاسوسانی برای مراقبت جاسوسان کاترین گماشت. شبها خیال می کرد که روح جد خود پطر کبیر را می بیند. نزدیک بود اعصابش خراب شود که در 1796، پس از چهل و دو سال زندگی مشقت بار، عاقبت بر تختی نشست که مدتها آن را بحق از آن خود دانسته بود.
وی در کمال حسن نیت، فرامینی به منظور رفاه حال مردم صادر کرد، از جمله چند تن از قربانیهای وحشتهای دورة کاترین یعنی نوویکوف، رادیشچف، و متفکران افراطی و کوشچوشکو و دیگران را که در راه آزادی لهستان جنگیده بودند از زندان بیرون آورد. از دیدن اوضاع بیمارستان مسکو چنان به وحشت افتاد که دستور نوسازی و سازماندهی مجدد آن را صادر کرد (1797)؛ در نتیجه، بیمارستان جدید مسکو به صورت یکی از بهترین بیمارستانهای اروپا در آمد. همچنین، وضع پول را اصلاح و آن را تثبیت کرد؛ حقوق گمرکی را که تجارت خارجی را از بین برده بود پایین آورد؛ و راههای تازه ای بر روی تجارت داخلی گشود.
در عین حال، دستوراتی برای آرایش ظاهری سربازان- جلا دادن دگمه ها، تعمیر لباسهای نظامی، پودر زدن به کلاه گیسها- و همچنین فرمانهای دیگری جهت اتباع خود در مورد لباس آنها صادر کرد. و استفاده از لباسها و سبکهایی را که پس از انقلاب کبیر فرانسه در اروپا رواج یافته بود تابع مجازاتهای سنگین قرار داد.
در 1800 ورود کتابهای خارجی را به خاک روسیه منع کرد و جلو چاپ کتابهای جدید را نیز در روسیه گرفت. از حکومت مستقل اشراف نیز

جلوگیری به عمل آورد، و پانصد و سی هزار رعیت را که سابقاً به عنوان سرفهای دولتی از اوضاع بهتری بهره مند شده بودند به مالکان خصوصی انتقال داد. گذشته از این، تنبیه سرفهای شورشی را مورد تصویب قرار داد- «تا حدی که مالکانشان مایل باشند.» سربازان او که، روزگاری نسبت به او وفادار بودند، از نظارت سخت و انضباط آمرانه اش به خشم آمدند.
سیاست خارجی او نامعلوم و بی ثبات بود. نقشه های کاترین در مورد اعزام چهل هزار سرباز علیه فرانسة انقلابی لغو کرد. از تسلط ناپلئون بر مالت و مصر خشمگین بود و با ترکیة عثمانی و انگلیس علیه او متحد شد، و سلطان را برآن داشت که به کشتیهای جنگی روسیه اجازه دهد از بوسفور و داردانل بگذرند. قوای دریایی او جزایر یونیایی را گرفت، و سربازانی جهت کمک به طرد فرانسویان از قلمرو سلطنتی ناپل به آنجا وارد کرد. اما هنگامی که بریتانیای کبیر از تسیلم مالت به او به عنوان استاد اعظم شهسواران مالت خودداری ورزید، پاول از شرکت در اتحادیه ای علیه فرانسه کناره گیری کرد و شیفتة ناپلئون شد. بعد از آنکه ناپلئون با اشارات حاکی از حسن نیت عکس العمل نشان داد، پاول هرگونه تجارتی را با انگلیس ممنوع ساخت و به ضبط کالاهای بریتانیایی در انبارهای روسیه پرداخت. سپس با ناپلئون مشغول بحث دربارة همکاری نظامی فرانسه و روسیه به منظور اخراج انگلیسیها از هندوستان شد. ولی نه آرزوهای خارجی پاول برآورده می شد و نه ناسازگاریهای داخلی در برابر وفور خواهشهایش رو به کاهش می نهاد. لاجرم خشم او پیوسته بیشتر می شد. کوچکترین جرم را شدیداً مجازات می کرد؛ اشرافی که سیاستهای او را مورد تردید قرار می دادند از مسکو بیرون می راند؛ و هر افسری که در اطاعت از او تأخیر می کرد به سیبری می فرستاد. پسرش آلکساندر غالباً مورد خشم وتوهین او قرار می گرفت.
بتدریج، اشراف و افسران در توطئه ای به منظور خلع او با یکدیگر همداستان شدند. ژنرال لوین بنیکسن موافقت نیکیتا پانین وزیر امور خارجه و کنت پطر فون پالن را که فرماندة پلیس و سربازان شهر بود به دست آورد. سپس در صدد جلب موافقت آلکساندر برآمدند و به این کار نیز موفق شدند، به شرط آنکه آسیبی بدنی به پدرش وارد نشود. آنان با این قرار توافق کردند، زیرا می دانستند که او را در برابر یک «عمل انجام شده» قرار خواهند داد. در ساعت دو صبح 24 مارس 1801 پالن توطئه گران و گروهی از افسران را به طرف قصر میخایلوفسکی برد. این عده همة نگهبانان را از میان برداشتد و امپراطور را که قصد مقاومت داشت خفه کردند؛ چند ساعت بعد به آلکساندر خبر دادند که وی تزار روسیه شده است.